Thursday, September 29, 2011

نقدی بر داستان "داش آکل" اثر صادق هدایت

در نخسین نگاه به فضا و مکان داستان [۱]، پیوسته بایستی به‏ دنبال قرینه‏‌های زمانی و مکانی بود. این قرینه‏‌ها تا آن اندازه‏ دارای اهمیت‎اند که منتقد برجسته‏‏‌ای چون نابوکوف، درک حال و هوای داستان را بدون آن دشواریاب می‌‎داند و آن‎چه در این میان نقش برجسته‏ای دارد، چیزی نیست مگر تصور و خلاقیت نویسنده؛
صادق هدایت، نویسنده این داستان، در حقیقت با تصویر قهوه‏ خانه‏ ی «دو میل» که پاتوق سرشب گروه عمده‏‌ای از افراد است، بی‏ درنگ به معرفی دو شخصیت اصلی خود می‌‏ پردازد و برای پیش‏برد داستان، از اصل تضاد و کشمکش بهره می‌‏گیرد. از اهمیت تضاد و کشمکش در ساختار داستان و رمان همین بس که استاد بزرگی چون «جان پک»، ـ در کتاب شیوه‎ی تحلیل رمان ـ این دو گزاره را نیروی محرکه و پیش‏ برنده‏ ی اثر به ‏سمت اوج یا بزنگاه می‌‏ شناسد.
اصولاً برای تشخیص زمان در اثری که زمان در آن واضح نیست، می‌‏ توان از بافت اجتماعی و مردمی کمک گرفت. به ا‏ین قسمت توجه کنید:
«‏... او در‌‌ همان حال که‏ مـحلهٔ سردزک را قرق می‌‏ کرد، کاری به کار زن‌ها و بچه‏‌ها نداشت بلکه برعکس با مردم به مهربانی رفتار می‌‏ کرد و...» (ص۳)
روشن است که قرق کردن سر محله‏‌ها و زیرگذر‌ها مربوط به روزگاری است که تشکیلات امنیتی و انتظامات شهری به‏ صورتی که امروز هست، نبود و یا دست‏‎ِکم نیروی رویارویی با این‎دسته از باج‎گیران را نداشتند؛ از دیگر سو، نوع لباسی که هدایت بر تن شاگرد قهوه‏ چی و پیشکار «حاجی احمد» می‌‏ کند، در حقیقیت قرینه‏‌ای دیگر برای زمان بدست می‌‏ دهد:
«‏... شاگرد قهوه‏ خانه که با رنگ تاسیده، پیرهن یـخه حسنـی، شب‎کلاه و شلوار دبیت دستش را روی دلش گذاشته بود و از زور خنده پیچ ‏و تاب می‌‏ خورد و بیش تـر سایرین به خندهء او می‌‏ خندیدند.»
(ص۳)
«در این بیـن با پستک مـخمل، شلوار گشاد، کلاه نـمدی کوتاه سراسیمه وارد قهوه‏ خانه شد. ‏»
(ص۴)
نیم‏ نگاهی به تاریخ اجتماعی کشور نشان می‌‏ دهد که جامعه‎ی شهری ایران، تقریباً از میانه‏ ی دوره‏ ی پادشاهی قاجار به‏ این‏ سو دارای تشکیلات امنیتی و انتظامی در شکل جدید خود شد؛ یعنی چیزی نزدیک به ۶۰-۱۵۰ سال‎ِ پیش.
در چنین زمان و مکانی است که شخصیت‏‌ها زندگی داستانی خود را آغاز می‌‏ کنند و ویژگی‏‌های نوعی خود را نشان می‌‏دهند و در حقیقت، هر یک نماینده‏ ی‌‌ همان تیپ و طبقه‏‌ای خواهند بود که نویسنده قصد دارد بر روی رفتار‌ها و اندیشه‏‌های متعارف و یا نامتعارف آن‌ها انگشت بگذارد.
از آنجایی که تضاد و تداوم آنکه به کشمکش میان شخصیت‏های اثر می‌‎انجامد، باید بین دو رفتار و کنش باشد، بنابراین، شخصیت‏های اصلی که شامل قهرمان خوب و یک قهرمان بد می‌‏ باشد، الزاماً می‌‏ بایست از شخصیت‏‌های بیچیده و کامل باشند و در این می‌ان، «داش آکل» تمامی این ویژگی‏‌ها را داراست. او شخصیتی است پویا؛ البته او تغییر ماهیت‎ نمی‌‏ دهد بلکه متعالی‏‌تر می‌‏ شود در حالی‏ که از همین دیدگاه، «کاکا رستم» شخصیتی است ایستا.
در این داستان، باورهای اساطیری در مطلق بودن ذات خوبی و بدی کاملاً آشکار و دیدنی است. این‏‏ که هیج‏ کدام پای از طبقه‏ ی باوری ـ رفتاری خود بیرون نمی‌گذارند، و تا پایان بر‌‌ همان اصولی که در آغاز داستان به آن‌ها باور داشتند پای می‌‏ فشارند و اصرار می‌‏ ورزند، چیزی نیست مگر برخورداری از نام و ننگ. یکی بر سر باور‌هایش و اعتقاد به الگوهای اخلاقی و یک مفهوم متعالی و مقدس جان می‌‎سپارد و دیگری برای بلندآوازگی رو سیاه ابدی می‌‏ شود.
نویسنده با گزینش درون‏‏مایه‏‌ای پهلوانی وعیارمنشانه، به‏ دنبال بازیابی اصولی فراموش شده است که در دنیای او کم‏رنگ و حتا بی‏رنگ شده‏‌اند. از این رو، فضایی سنتی می‌‏ آفریند و برای سنگیـن‏‌تر شدن‎ حال و هوای داستان، واژگانی را کنار هم‎ می‌‎چیند هاله‏ ی یک تصویر قدیمی را در ذهن خواننده ایجاد کند:
«رستم بود و یک دست اسلحه، ما بودیم و همیـن سـماور لکنته».
(‏‏‏ص ۳)
و ابزارهای قدیمی مثل چپق، کلاه تخم‏ مرغی، ارسی، کاسه مسی، قـَمـّه،... استفاده می‌‏ کند. بدین ترتیب، همه‏ ی عوامل بیانی و تصویری را در فراهم‏ آوردن فضایی که شخصیت‏‌های داستان بتوانند در آن زندگی کنند، آفریده می‌‏ شوند و الحق که این کار نیز نسبتاً موفق بوده است.
اگر پیرنگ اثر از استحکام چشم‎گیری بهره می‌‏برد، نتیجه‏ ی درگیری» داش آکل «با» کاکا رستم «است که به‏ نوبه‏ ی خود معلول پای‏ بندی» داش ‏آکل «به‏ اصول پهلوانی و ایستادگی دربرابر ضد ارزش‏هایی چون» کاکا رستم «- نماینده‏ ی تیپ سفله و نالوطی - است.
تضاد اثر، تنها یک تضاد ساده میان دو شخصیت داستان نیست. این درست که دو اندیشه و باور ـ یکی لوطی‏‌گری و پهلوان‏ منشی و دیگری نالوطی‏گری و نامردی ـ با یکدیگر رخ‎به‎رخ می‌‏شوند اما، تنش [۲] اصلی میان اساس و اعتقاد است که در جان داش آکل آشوب به پا می‌‏کند و او را به گرداب نابودی جسم می‌‏کشد. در روساخت [۳] اثر، این داش آکل است که به‏ خاطر دلبستگی و ایمان درونی به اصول عیاری کشته می‌‏ شود لیکن در حقیقت این عشق است که دل او را می‌‏ رباید و دل به جنگ نمی‌‏ دهد. اما، حقیقت این است که او کشته‏ ی عشق است و نه کشته‏ ی‎ِ عیـّاری. اکنون به مرحله‏‌ای رسیده‏ است که مفاهیم عشق و مرگ (فنا) برای او یک معنا دارند. از این‏ رو است که در معرکه با کاکا رستم تمام نیروی خود را به‏ کار نمی‌‎گیرد و منادی مفهوم» عشق بر‌تر از همه‎چیز «می‌‏ شود و تمامی» آزادی «خود را می‌‏دهد تا ‏» بنده‏ ی عشق «شود.
[۱]. Setting
[۲]. Tension
[۳]. Surface Structure

خدا و قشریون

یک "هستی" هست که موجودیتش در ذهن ما عملکردی کاملاً متفاوت دارد. این موجود که "خدا" نامیده شده است، علاوه بر این که آفریدگار جهان هست از چنان جایگاهِ تجلی و تاثیر بر روح و ذهن ما برخوردار شده که گاه مستقیماً بر "صادر اول" یعنی "عقل" تاثیر می گذارد. از آنجا که این "صادر اول" نخستین آفریده هم هست (انًما اوّلَ ما خَلَقَ الّله العقلٌ) رفتار های دارنده خودش(آدمی) رو زیر فرمان خودش می گیره؛ به طوری که تشخصِ آفریدگار از یک هستیِ دادگر، مهربان و بخشنده به موجودی ستمکاره، شقی و بی رحم بدل می شود. "تابویی" که حتا فکر کردن به آن ترس، دلهره و ممنوعیت  به همراه دارد.
در این میان، کسانی تحت تاثیر آموزه های مخرب دینی، نه آموزه های متعالی، به قشریونی بدل می شوند که از دین، آیین و خدا تنها "پوسته ی بیرونی و غیرقابل انعطاف" آن را درک و دریافت می کنند. هرگاه چنین گروهی در قاطبه و اکثریت باشند کاری سخت در پیش است: شکیبایی و آموزش غیرمستقیم.
این گروه هنوز بر این باورند که "زمین صاف است و خورشید به دور زمین می چرخد؛ و تازه، قم مرکز جهان اسلام و کائنات هست"

Monday, September 26, 2011

On Shu'ubiyya Movement and Its Influence on Persian Poetry


Death of Yazdgird III, the last king of glorious Sassanian Empire, in 651 A.D. became a tragic ending for the magnificence and in-dependency of the country which did not know about its own future.
At the end of last couple decades of the Sassanian, Iran that had been involved with rapacity of Arabian clans in Kuffeh and Hayrra borderlines, now, by the raising of Islam and the conversion of those Arabs of Hedjaz and Iraq to the new religion, faced to a newer problems. Massages from the battlefields new-Muslims were all about the remarkable triumphs of the new Arab neighbors. Djalula’ and Nahavand Battles came to an end with a remarkable triumph for the Arab Empire one after another. Yazdgird’s scattered army could not make any resistance against the Arabian army. He kept rolling back to the eastern part of his territory. Some of Sasanian brigades showed obstinately resistance in Kermân and Khurâsân; unfortunately, they could not make any victory against the dared Arabian army. Finally, Yazdgird dragged to Marv; he was murdered by an unknown miller unknowingly. Therefore, the only hope for reorganizing the Sasanian Empire faded away.
The major reasons for the fall of Sasanians could be classified as follow:
1.      To employ the Zoroastrianism in Sasanians State for justification the power of the King as “The Shadow of God”.

Photo: www.http://vasiatnameh.wordpress.com
2.      Huge social inequalities in Sasanian territory, and unreasonable distance between major social classes;[1]
3.      Unaffordable increase in tax rates which usually was on the shoulder of the public masses and farmers.
4.      Persecution of the Christians, Manicheans, Jews, Mazdakists and other faiths and public frustration of any adjutant from the restrict clergies, local and central states.
5.      An exhausted army that was a legacy from decades of continuing wars with Eastern Roman Empire. Besides, the local warlords competitions who they wanted to be closer to the King-of the Kings[2].
6.      Twenty-Six kings on the throne, who had different perspectives on domestic foreign policy and religious affairs, was another result of instability in the lack of steadiness interaction with the foreign neighbors of this glorious Empire.
By reaching the massage of Islam within the country of Aristocrats and clergies, hence masses of the state convert to “new religion”; the religion that believes a Sasanian aristocrat and an Abyssinian slave are “equal and brother”. At the first those who wanted to keep their grandparents religions had free will to keep their faiths; but with one condition:  “to pay “Jezya” which is a ‘Non-Muslim tax’[3] decreed based on the explicit wording of ‘Quran’.[4] Except Zoroastrians, the religions followers must pay jezya; and was not an overwhelming pressure on the jezya payees who used to pay it before decline of Islam as ‘Gazit’; but know they are known as ‘second class citizens’. “They must appear in public with specific appearance so the be defer than the Muslim majority; for example: Jews must be in red or yellow, Christians must wear ‘zonnaar’[5] and a hanging cross and women had required wearing different color shoes (one black, one white). Besides, they were required to have an iron, copper or silver pendant while they go to the public baths. Non-Muslims had no right to neither ride on a horseback nor carry arms; otherwise, in the case of riding mules, they would put the saddlebags at the one side.


[1] Basically, includes warlords, landed aristocrats, peasants, clergies, militants and the public.
[2] As a tradition, Since Cyruss II, also called Cyrus the Great, (559–330 BC), Persian kings used to have a cognomen as “Shâh-i-Shâhân” or “Shâh-han-shâh” which means “The King of The Kings”.
[3] JEZYA, or the poll or capitation tax levied on members of non-Muslim monotheistic faith communities (Jews, Christians, and, eventually, Zoroastrians), who fell under the protection (ḏemma) of Muslim Arab conquerors. It was retained and implemented in most of the Muslim world in a wide variety of ways, was strongly influenced by local economic conditions prevailing before and during the conquest, and varied considerably both over time and geographically. Although early texts tend to use the terms jezya and ḵarāj interchangeably, or as denoting a general tribute, these terms came to denote two different forms of taxation with the latter levied exclusively on land owners, Muslim and non-Muslim alike. (see: www.Iranica.com; Jezya)
[4] قاتلو الذينَ لايؤمنونَ بِاللهِ و اليومِ الآخِرِ و لايُحرَّمونِ ماحَرَمَ اللهُ و رَسولُهُ و لايَدينونَ دينَ الْحَقِّ مِنَ الذينَ اوتُوا الكتابَ حتّي يُعْطوا الْجَزيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرونَ
 “Fight those who believe neither in Allah nor the last day, nor hold that forbidden which hath been forbidden by Allah and his messenger, nor acknowledge the religion of truth, (even if they are) of the people of the book, until they pay the jizya with willing submission, and feel themselves subdued.” [Quran: 9:29]
[5] A cloth belt made of woven cotton that had been used in medieval Islamic era; it defers Non-Muslims from Muslims.