در نخسین نگاه به فضا و مکان داستان [۱]، پیوسته بایستی به دنبال قرینههای زمانی و مکانی بود. این قرینهها تا آن اندازه دارای اهمیتاند که منتقد برجستهای چون نابوکوف، درک حال و هوای داستان را بدون آن دشواریاب میداند و آنچه در این میان نقش برجستهای دارد، چیزی نیست مگر تصور و خلاقیت نویسنده؛
صادق هدایت، نویسنده این داستان، در حقیقت با تصویر قهوه خانه ی «دو میل» که پاتوق سرشب گروه عمدهای از افراد است، بی درنگ به معرفی دو شخصیت اصلی خود می پردازد و برای پیشبرد داستان، از اصل تضاد و کشمکش بهره میگیرد. از اهمیت تضاد و کشمکش در ساختار داستان و رمان همین بس که استاد بزرگی چون «جان پک»، ـ در کتاب شیوهی تحلیل رمان ـ این دو گزاره را نیروی محرکه و پیش برنده ی اثر به سمت اوج یا بزنگاه می شناسد.
اصولاً برای تشخیص زمان در اثری که زمان در آن واضح نیست، می توان از بافت اجتماعی و مردمی کمک گرفت. به این قسمت توجه کنید:
«... او در همان حال که مـحلهٔ سردزک را قرق می کرد، کاری به کار زنها و بچهها نداشت بلکه برعکس با مردم به مهربانی رفتار می کرد و...» (ص۳)
روشن است که قرق کردن سر محلهها و زیرگذرها مربوط به روزگاری است که تشکیلات امنیتی و انتظامات شهری به صورتی که امروز هست، نبود و یا دستِکم نیروی رویارویی با ایندسته از باجگیران را نداشتند؛ از دیگر سو، نوع لباسی که هدایت بر تن شاگرد قهوه چی و پیشکار «حاجی احمد» می کند، در حقیقیت قرینهای دیگر برای زمان بدست می دهد:
«... شاگرد قهوه خانه که با رنگ تاسیده، پیرهن یـخه حسنـی، شبکلاه و شلوار دبیت دستش را روی دلش گذاشته بود و از زور خنده پیچ و تاب می خورد و بیش تـر سایرین به خندهء او می خندیدند.»
(ص۳)
«در این بیـن با پستک مـخمل، شلوار گشاد، کلاه نـمدی کوتاه سراسیمه وارد قهوه خانه شد. »
(ص۴)
نیم نگاهی به تاریخ اجتماعی کشور نشان می دهد که جامعهی شهری ایران، تقریباً از میانه ی دوره ی پادشاهی قاجار به این سو دارای تشکیلات امنیتی و انتظامی در شکل جدید خود شد؛ یعنی چیزی نزدیک به ۶۰-۱۵۰ سالِ پیش.
در چنین زمان و مکانی است که شخصیتها زندگی داستانی خود را آغاز می کنند و ویژگیهای نوعی خود را نشان میدهند و در حقیقت، هر یک نماینده ی همان تیپ و طبقهای خواهند بود که نویسنده قصد دارد بر روی رفتارها و اندیشههای متعارف و یا نامتعارف آنها انگشت بگذارد.
از آنجایی که تضاد و تداوم آنکه به کشمکش میان شخصیتهای اثر میانجامد، باید بین دو رفتار و کنش باشد، بنابراین، شخصیتهای اصلی که شامل قهرمان خوب و یک قهرمان بد می باشد، الزاماً می بایست از شخصیتهای بیچیده و کامل باشند و در این میان، «داش آکل» تمامی این ویژگیها را داراست. او شخصیتی است پویا؛ البته او تغییر ماهیت نمی دهد بلکه متعالیتر می شود در حالی که از همین دیدگاه، «کاکا رستم» شخصیتی است ایستا.
در این داستان، باورهای اساطیری در مطلق بودن ذات خوبی و بدی کاملاً آشکار و دیدنی است. این که هیج کدام پای از طبقه ی باوری ـ رفتاری خود بیرون نمیگذارند، و تا پایان بر همان اصولی که در آغاز داستان به آنها باور داشتند پای می فشارند و اصرار می ورزند، چیزی نیست مگر برخورداری از نام و ننگ. یکی بر سر باورهایش و اعتقاد به الگوهای اخلاقی و یک مفهوم متعالی و مقدس جان میسپارد و دیگری برای بلندآوازگی رو سیاه ابدی می شود.
نویسنده با گزینش درونمایهای پهلوانی وعیارمنشانه، به دنبال بازیابی اصولی فراموش شده است که در دنیای او کمرنگ و حتا بیرنگ شدهاند. از این رو، فضایی سنتی می آفریند و برای سنگیـنتر شدن حال و هوای داستان، واژگانی را کنار هم میچیند هاله ی یک تصویر قدیمی را در ذهن خواننده ایجاد کند:
«رستم بود و یک دست اسلحه، ما بودیم و همیـن سـماور لکنته».
(ص ۳)
و ابزارهای قدیمی مثل چپق، کلاه تخم مرغی، ارسی، کاسه مسی، قـَمـّه،... استفاده می کند. بدین ترتیب، همه ی عوامل بیانی و تصویری را در فراهم آوردن فضایی که شخصیتهای داستان بتوانند در آن زندگی کنند، آفریده می شوند و الحق که این کار نیز نسبتاً موفق بوده است.
اگر پیرنگ اثر از استحکام چشمگیری بهره میبرد، نتیجه ی درگیری» داش آکل «با» کاکا رستم «است که به نوبه ی خود معلول پای بندی» داش آکل «به اصول پهلوانی و ایستادگی دربرابر ضد ارزشهایی چون» کاکا رستم «- نماینده ی تیپ سفله و نالوطی - است.
تضاد اثر، تنها یک تضاد ساده میان دو شخصیت داستان نیست. این درست که دو اندیشه و باور ـ یکی لوطیگری و پهلوان منشی و دیگری نالوطیگری و نامردی ـ با یکدیگر رخبهرخ میشوند اما، تنش [۲] اصلی میان اساس و اعتقاد است که در جان داش آکل آشوب به پا میکند و او را به گرداب نابودی جسم میکشد. در روساخت [۳] اثر، این داش آکل است که به خاطر دلبستگی و ایمان درونی به اصول عیاری کشته می شود لیکن در حقیقت این عشق است که دل او را می رباید و دل به جنگ نمی دهد. اما، حقیقت این است که او کشته ی عشق است و نه کشته یِ عیـّاری. اکنون به مرحلهای رسیده است که مفاهیم عشق و مرگ (فنا) برای او یک معنا دارند. از این رو است که در معرکه با کاکا رستم تمام نیروی خود را به کار نمیگیرد و منادی مفهوم» عشق برتر از همهچیز «می شود و تمامی» آزادی «خود را میدهد تا » بنده ی عشق «شود.
صادق هدایت، نویسنده این داستان، در حقیقت با تصویر قهوه خانه ی «دو میل» که پاتوق سرشب گروه عمدهای از افراد است، بی درنگ به معرفی دو شخصیت اصلی خود می پردازد و برای پیشبرد داستان، از اصل تضاد و کشمکش بهره میگیرد. از اهمیت تضاد و کشمکش در ساختار داستان و رمان همین بس که استاد بزرگی چون «جان پک»، ـ در کتاب شیوهی تحلیل رمان ـ این دو گزاره را نیروی محرکه و پیش برنده ی اثر به سمت اوج یا بزنگاه می شناسد.
اصولاً برای تشخیص زمان در اثری که زمان در آن واضح نیست، می توان از بافت اجتماعی و مردمی کمک گرفت. به این قسمت توجه کنید:
«... او در همان حال که مـحلهٔ سردزک را قرق می کرد، کاری به کار زنها و بچهها نداشت بلکه برعکس با مردم به مهربانی رفتار می کرد و...» (ص۳)
روشن است که قرق کردن سر محلهها و زیرگذرها مربوط به روزگاری است که تشکیلات امنیتی و انتظامات شهری به صورتی که امروز هست، نبود و یا دستِکم نیروی رویارویی با ایندسته از باجگیران را نداشتند؛ از دیگر سو، نوع لباسی که هدایت بر تن شاگرد قهوه چی و پیشکار «حاجی احمد» می کند، در حقیقیت قرینهای دیگر برای زمان بدست می دهد:
«... شاگرد قهوه خانه که با رنگ تاسیده، پیرهن یـخه حسنـی، شبکلاه و شلوار دبیت دستش را روی دلش گذاشته بود و از زور خنده پیچ و تاب می خورد و بیش تـر سایرین به خندهء او می خندیدند.»
(ص۳)
«در این بیـن با پستک مـخمل، شلوار گشاد، کلاه نـمدی کوتاه سراسیمه وارد قهوه خانه شد. »
(ص۴)
نیم نگاهی به تاریخ اجتماعی کشور نشان می دهد که جامعهی شهری ایران، تقریباً از میانه ی دوره ی پادشاهی قاجار به این سو دارای تشکیلات امنیتی و انتظامی در شکل جدید خود شد؛ یعنی چیزی نزدیک به ۶۰-۱۵۰ سالِ پیش.
در چنین زمان و مکانی است که شخصیتها زندگی داستانی خود را آغاز می کنند و ویژگیهای نوعی خود را نشان میدهند و در حقیقت، هر یک نماینده ی همان تیپ و طبقهای خواهند بود که نویسنده قصد دارد بر روی رفتارها و اندیشههای متعارف و یا نامتعارف آنها انگشت بگذارد.
از آنجایی که تضاد و تداوم آنکه به کشمکش میان شخصیتهای اثر میانجامد، باید بین دو رفتار و کنش باشد، بنابراین، شخصیتهای اصلی که شامل قهرمان خوب و یک قهرمان بد می باشد، الزاماً می بایست از شخصیتهای بیچیده و کامل باشند و در این میان، «داش آکل» تمامی این ویژگیها را داراست. او شخصیتی است پویا؛ البته او تغییر ماهیت نمی دهد بلکه متعالیتر می شود در حالی که از همین دیدگاه، «کاکا رستم» شخصیتی است ایستا.
در این داستان، باورهای اساطیری در مطلق بودن ذات خوبی و بدی کاملاً آشکار و دیدنی است. این که هیج کدام پای از طبقه ی باوری ـ رفتاری خود بیرون نمیگذارند، و تا پایان بر همان اصولی که در آغاز داستان به آنها باور داشتند پای می فشارند و اصرار می ورزند، چیزی نیست مگر برخورداری از نام و ننگ. یکی بر سر باورهایش و اعتقاد به الگوهای اخلاقی و یک مفهوم متعالی و مقدس جان میسپارد و دیگری برای بلندآوازگی رو سیاه ابدی می شود.
نویسنده با گزینش درونمایهای پهلوانی وعیارمنشانه، به دنبال بازیابی اصولی فراموش شده است که در دنیای او کمرنگ و حتا بیرنگ شدهاند. از این رو، فضایی سنتی می آفریند و برای سنگیـنتر شدن حال و هوای داستان، واژگانی را کنار هم میچیند هاله ی یک تصویر قدیمی را در ذهن خواننده ایجاد کند:
«رستم بود و یک دست اسلحه، ما بودیم و همیـن سـماور لکنته».
(ص ۳)
و ابزارهای قدیمی مثل چپق، کلاه تخم مرغی، ارسی، کاسه مسی، قـَمـّه،... استفاده می کند. بدین ترتیب، همه ی عوامل بیانی و تصویری را در فراهم آوردن فضایی که شخصیتهای داستان بتوانند در آن زندگی کنند، آفریده می شوند و الحق که این کار نیز نسبتاً موفق بوده است.
اگر پیرنگ اثر از استحکام چشمگیری بهره میبرد، نتیجه ی درگیری» داش آکل «با» کاکا رستم «است که به نوبه ی خود معلول پای بندی» داش آکل «به اصول پهلوانی و ایستادگی دربرابر ضد ارزشهایی چون» کاکا رستم «- نماینده ی تیپ سفله و نالوطی - است.
تضاد اثر، تنها یک تضاد ساده میان دو شخصیت داستان نیست. این درست که دو اندیشه و باور ـ یکی لوطیگری و پهلوان منشی و دیگری نالوطیگری و نامردی ـ با یکدیگر رخبهرخ میشوند اما، تنش [۲] اصلی میان اساس و اعتقاد است که در جان داش آکل آشوب به پا میکند و او را به گرداب نابودی جسم میکشد. در روساخت [۳] اثر، این داش آکل است که به خاطر دلبستگی و ایمان درونی به اصول عیاری کشته می شود لیکن در حقیقت این عشق است که دل او را می رباید و دل به جنگ نمی دهد. اما، حقیقت این است که او کشته ی عشق است و نه کشته یِ عیـّاری. اکنون به مرحلهای رسیده است که مفاهیم عشق و مرگ (فنا) برای او یک معنا دارند. از این رو است که در معرکه با کاکا رستم تمام نیروی خود را به کار نمیگیرد و منادی مفهوم» عشق برتر از همهچیز «می شود و تمامی» آزادی «خود را میدهد تا » بنده ی عشق «شود.
[۱]. Setting
[۲]. Tension
[۳]. Surface Structure